اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

بهت

۱۳اذرسال۸۷ 

اتفاق ناراحت کننده ای برا من افتاد 

نتایجش همیشه همراهمه 

اون روزا فراموش نمیشه  

۱۳اذرسال۸۸ 

همون اتفاق برا بهترین دوستم افتاده 

و من در بهت و حیرته کاملم 

اما با تمامه وجود ارزو میکنم 

این اتفاق مثل پارسال تموم نشه 

امیدوارم کامش تلخ نشه اونجوریکه 

کام من تلخ شد 

تلخیی که هیچ شیرینیی جبرانش نمیکنه 

دیشب که داشتم اون روزارو تو دفترم مرور میکردم اصلا باورم نمیشد که 

این اتفاق دقیقا تو۱روز سال اتفاق افتاده باشه 

الانم هنوز تو بهتم  

اخه ۱اتفاق 

برا۲تاابژه شبیه 

دقیقاتو۱روزاتفاق بیفته؟ 

خب عجیبه 

خیلیم عجیبه 

امانمیخوام به فرشته بگم 

نمیخوام احساس کنه اخراین موضوع قراره دقیقا مثه پارسال بشه 

نمیخوام از حالا خودشوبراتلخی اماده کنه 

دلم نمیخواد فرشته این تلخیوبچشه 

امیدوارم این مشکل خیلی زود حل بشه 

امیدوارم م م م م

نیست

بالاخره ما اومدیم 

این روزا اتفاقای کوچیک وبزرگه زیادی افتاده  

بچه ها۱هفته ای پیشمون بودن 

اما هیچوقت قبل تکرار نمیشه 

هممون عوض شده بودیم 

اما بازتنهامون گذاشتنو رفتن 

روزای خوبی نیست 

من بدجوراحتیاج به خنه دارم 

اصلا روبراه نیستم 

پیشی چندشب پیش رفت ۱سفره کاری 

شب ساعته ۱۲ بهش پیام دادم که : 

داری برا۲هفته میری اما....... 

ساعت ۲.۳۰ بود زنگید 

باورم نمیشد 

پریدم تو حیاط 

وصل میشه 

میگه: 

جوجو تو چرااینقد زود هاپو میشی 

میخواستم لحظات اخر بهت زنگ بزنم 

یکم میحرفیم 

اما باید بره 

بابغض خداحافظی میکنیم 

بهم پیام میده 

جوجو من نیستم شیطونی نکنیا 

بهش میگم پیشی شیطونی نکنیا 

میگم دلم برات تنگ میشه 

میگم سوغاتیام یادت نره ها 

و پیشی میره 

ومن تنهام 

این چندروزه همه دارن نیست میشن 

شاید ................... 

دلم خونه میخواد 

دلم بغل میخواد 

دلم نوازش میخواد 

پیشی قول گرفته وقتی برگشت باید هموببینیم 

بعداز ۱ سالد و۳ماه دوستی 

منم دلم میخواد 

فعلا که تا۲هفته دیگه پیشی ایران نیست 

میخوامش اما 

میدونم سهمه کسی دیگس 

میخواتم اما 

میدونه سهمه کسی دیگم 

اما میمونم باش 

چون برام شده اسطوره  

شیفته ی این جورشخصیتام  

میدونم راهم اشتباهه 

اما دلم میگه به این راه ادامه بدم 

دلم میخواداشتباه کنم 

دلم میخواد جونی کنم 

دلم میخوادد.................. 

این روزا هیچ چی مثل قبل نیست 

این روزا هیچکی مثل قبل نیست 

من روزای قبلو میخوام 

ادمای قبل 

قبلو میخوام 

قبلو میخوام

سلام

سلام 

دلم ۱ عالمه برا اینجا و دوستام تنگیده بود 

اما هستم 

الان هستم 

دلم میخواد بنویسم 

مینویسم  

مینویسم م 

خیلی زود

اومدم

مینویسم اما همش میپره 

دیگه دوس ندارم بگم اما.............. 

این روزا بد نیست,دارن پشته سره هم میگذرن 

و من تو این روزها دارم تجربه های جدیدی کسب میکنم 

هرروز فکره جدیدی منو بخودش مشغول میکنه 

اما ................... 

این روزها با1دوستی اشنا شدم 

1دوستی که تابحال شبیهشو ندیده بودم 

چندروز پیش بچه ها بهم میگن جوجو چه خبره؟ 

بهشون میگم خبرا تا نوزدهم تموم میشه 

پریشب مهتابی بهم میگه :جوجو امشب نوزدهمه 

بهش میگم هنوز نوزدهم نشده 

اما دیروز نوزدهم بود. 

دیشب گفتم کاش امشب ماه تو اسمون بود 

میگه ماهو نمیبینیش؟ 

میگم نه 

میگه خیلی طول میکشه تا باز ببینیش 

ساعت 12 بود  

اززیره سقفه اسمون که اومدم تو سوئیت 

مهتابی نگام میکنه میگه جوجو چی شده؟ 

با چشای سرخم تو چشاش زل میزنمو میگم : 

امروز نوزدهم بود. 

1لحظه تمامه بدنش شل میشه 

اما زود خودشو جمع میکنه و میگه: جوجو سعی کن سخت نگیری 

اره دیشب  نوزدهم بود 

و حرفه من بواقعیت پیوست 

دیشب میگه دلم نمیخواد صبح بشه 

دیشب تو دلم میگم نمیخوام صبح بشه 

اما صبح میشه 

1صبحه پاییزیه بدونه صبح بخیر 

و من .................................... 

و او .......................................... 

و ما ............................................  

بیخیال

راستی استادیمون برا ارائه پایان نامش دیروز اومد 

دوستیکه 2سال باش زندگی کردیم 

دوستیکه وجودش برامون غنیمته 

غنیمته برا مایی که قراره 2 سال بدون اونا اینجا زندگی کنیم 

قراره 10 روز  بمونه 

و ...................... 

وقتی اینجا مینویسم اروم میشم 

وقتی اینجا مینویسم یکم بیخیاله این میشم که دیروز نوزدهم بود  

کاریش نمیشه کرد جزاینکه گفت : 

 چون میگذرد غمی نیست 

اگه خدا بخواد که درست میشه 

اره اگه خودش بخواد همه چی حله  

فقط باید بگیم: 

                          خدایا 

                                    بهترینهارو برامون بخواه.

باز شده.

دمدمای غروب بود 

گوشیم زنگ خورد,نازی بود,رفتم توحیاط جواب بدم 

اشفته بود 

بهم گفت جوجو اسم اقای .... چی بود؟ 

گفتم .....      گفت فامیلیش دقیق چی بود؟  گفتم ......  گفت مطمنی؟ 

گفتم اره چطورمگه؟     گفت اخه دمه دره مغازش حجله گذاشتن 

گفتم چی؟؟؟!!!!!! 

گفتم فکرکنم برادرش چیزیش شده 

تلوقطع کردم زنگ زدم خونه,مامان صداش گرفته بود 

به مامان میگم مامان اقای .... چیزیش شده؟ 

مامان بابغض وبا عصبانیت میگه کی بتوگفته؟؟؟ 

میگم یکی گفته مامان عصبانی میگه کی میگم نازی 

مامان مظلوم میگه اره 

میگم مامان چی شده؟؟!!!!!! 

میگه فوت کرده میگم چطوری میگه تصادف کرده 

دستام میلرزن,باورم نمیشه,همه وجودم ناباوریه 

میگم مامان کی کجا ؟؟؟؟!!!!!!!!!

مامان برام توضیح میده 

حالم بده 

یادم میفته اخرین باریکه خونه بودم,باشوهره خواهرجونی داشتیم دربارش میحرفیدیم 

میخواستیم بریم توفروشگاهشون من مخالفت کردم 

حالامامان میگه تصادف کرده,میگه دیشب توبیمارستان همه چی تموم شده  

مامان گریش میفته 

حاله خواهرجونیو میپرسم,مامان میگه ازصبح اونجابوده الان اومده خونمون. 

میگه خانمش نمیزاشته خواهرجونی تنهاش بزاره  

ازمامان میخوام با خواهری بحرفم,اماخواهری قبول نمیکنه 

مامان سفارش میکنه 

سفارشای مامان بدترم کرد 

زار زار گریه میکردم,یادتمامه صحنه هایی میفتادم که باهم بودیم  

اخه مگه میشه؟مگه ممکنه؟ 

اقای .... 

1جونه تقریبا30ساله بود,شاد,سرحال,شوخ طبع که1دخترکوچولوی 6ساله داره 

تاشب دسته خودم نبوداشک میریختم ناخوداگاه 

شب وقتی رفتم توتختم براخواب تازه اوله حال خرابیه من بود 

اهنگ توگوشم پخش میشد 

خاطرات جلوی چشمم زنده میشد 

اشکام روگونه هام میلغزید 

نمیتونستم چشاموببندم 

وای خدای من 

امشب نی نی ومامانش چی میکشن؟ 

مامان میگفت حاله خانمش خیلی بدبوده 

میگفت...... 

وای خدایا 

امشب,تنهایی سرما وحشت  

امشب تنهایی اشک غم غصه ترس  

چندباراحتیاج به هوای ازادپیدا کردم رفتم توحیاط 

چندبارصورتموشستم 

اما فایده نداشت 

چشام بازم اشک داشت 

تا5بیداربودم نفهمیدم چطورخوابم رفت  

صبح ساعت 7بودصدام کردن 

چشام بازنمیشد,نتونستم برم کلاس  

هنوزباورم نمیشد 

الانم که 1هفته گذشته هنوزم باورندارم  

اما ادم بایدقبول کنه 

اما اخه حکمته خداچیه که 1زن وبچه رو تنهاکرد؟ 

که 1جون و............................. 

نمیدونم 

خوشحالم که خونه نبودم وگرنه نمیدونستم چجوری میشدم 

بعده 1هفته بالاخره قفله دهنم بازشد  

امیدوارم روحش شادباشه 

متنه پره عیب ونقضه منم ببخشید,عجله ای بود.

 

نمیشه

پره حرفم 

پره اتفاقای تلخ وشیرین 

پره خاطراته قشنگ ودوس داشتنی 

پره اشکم به حدیکه....... 

اما زبونم بسته ششده 

نمیشه بنویسم 

نمیشه بگم 

خدایا خودت کمکم کن 

خدایا خودت کمکشون کن 

اخبار

روزهادارن از پی هم میگذرند وماهم دنبا خودشان می کشانند. 

نوشتن یادم رفته,دلم میخوادبنویسم اما نمیشه.  

پس بهترین کار اینکه 1اماره کلی از این روزا بگم 

 

***خبرازدانشگاه: 

 5شنبه کلاس طرح داشتیم 

به معنای واقعی خوب بود,خستگیاش 1طرف اما خوب بود حتی زدنه اسکیسش 

بازم اسکیس داشتیم اما اینبار باید اسکیس در مدت زمان سوختنه 3شمع تمام میشد(تقربا3ساعت) 

بعدازظهر سره کلاس بچه ها موسیقیه زنده اجراکردند,بعدشم همگی رفتیم کارتون تماشاکردیم. 

کلاسای طول هفته هم خوب بود.  

***خبرازخونه: 

 بهاره کوچولوی خوردنی مریض شده,2روزبیمارستان بوده,تب نی نی بالابوده بستریش کردن. 

طبق شنیده ها توی مدتی که بیمارستان بودن کاره نی نی همش بی قراری و گریه بوده, 

خواهرجونی میگفت 30 ساعت لب به شیر نزده. 

دکتربهشون گفته کوچولوتون ازبیمارستان خوشش نمیادواینجوری داره اعتراض میکنه(بچه هم بچه های قدیم) 

اماخداروشکرالان بهتره,براش دعاکنید. 

وقتی شنیدم بیمارستان بوده وبه منم نگفتن بی اختیار چشمام خیس شد. 

گوگولیه خاله زودتر خوب بشو. 

 

*** خبراز پیشی: 

پیشی هنوزمثل قبله,تو کل هفته گذشته 1بار باهم حرفیدیم اونم 5شنبه درست وقتی من سلف بودم. 

زمانیکه هست همه چی خوبه اما وقتی کم هست باعث میشه من ازخودم بدم بیاد که چرااصلا گاهی با پیشی میحرفم. 

می دونم که هردومون فقط از یکسری خصوصیاته اخلاقی وشخصیته هم خوشمون میاد,همینو بس. همینه که الان اینجاییم. 

اما بازمجای شکرش باقیه,چون اگه مابیشترباهم بودیم اگه همدیگرودیده بودیم الان شاید فقط پشیمونی برامون مونده بود,قربونه خداکه همه کاراش دلیل داره. 

 

*** ودراخر خبر از خودم: 

                                   چون میگذرد غمی نیست.  

                                   این بهترین وصف حاله این روزامه چون من بیخیاله همه چی شدم.

لذت تازه

لذت تازه 

 شب گذشته,لذتی تازه کشف کردم.تازه می خواستم از ان بهره ببرم که فرشته وابلیسی به خانه ام هجوم اوردند.دراستانه خانه به یکدیگر رسیدند و برسر این لذت تازه افریده شده ام به ستیز ایستادند.یکی شان فریاد میزد: 

گناه است. 

دیگری می گفت:  

عین تقواست. 

                                                                                               جبران خلیل جبران  

 

نظر شما چیه؟ 

گناههه؟؟؟ 

یا 

تقواس؟؟؟؟ 

نوشته های جبرانو خیلی دوس دارم. 

باخوندنه نوشته هاش اروم میشم,ارومه اروم.

وای

دارم میرم خونه. 

خوشحالم. 

اخه دلم تنگیده بود. 

فرداصبح من هم بغله مامانی رفتم هم بغل بابایی  

وای چه لذتی داره که  

نصفه شب برسی و 

بابایی بیاددنبالت و 

توخیابون بغلت کنه, 

بعدسوارماشین بشی و بیای خونه, 

وای چه لذتی داره 

مامانی منتظرت باشه و  

بپری بغلش و 

همه وجودت بشه چشم و 

بهش زل بزنی و 

اونم بتو زل بزنه, 

وای چه لذتی داره که

برات شیرکاکایو داغ  و 

غذااماده کرده باشه و 

بشینی پشت میز و 

بشینه کنارت و 

نگات کنه, 

وای چه لذتی داره که 

داداشی خوابه و 

باباییم میره میخوابه و 

فقط من و مامان بیداریم, 

وای چه لذتی داره  

وقتی اینقدمن حرف میزنم که بابا صداش در میاد و 

میگه حرفاتون بزاریدبرا صبح , 

وای چه لذتی داره

صبح وقتی خوابی خواهر جونیت با نی نیش میادو 

توبزور از خواب بیدار میشی و 

نی نیو بغل کنی و 

مامانه نی نی یادت بره. 

وای چه لذتی داره که 

همه مشتاقه دیدنت باشن و 

دلشون برا ادم تنگ شده باشه. 

وای چه  لذتی داره 

که بعده 15روز بری خونه .  

دارم میرم 

دارم میرم خونه.

خل

خل شدم 

مینویسم .حذف میکنم.باز ثبت میکنم. 

بدک نیستم اما خوبم نیستم. 

میام کافی نت,,وب بچه هارو میخونم 

وقت که روبه اتمامه یادم میفته قصد داشتم خودمم بنویسم. 

همین میشه که پستام اینقدبی سروتهه. 

اینروزا نسبت به پیشی سردرگمم 

حس میکنم دیگه دوسش ندارم 

اما باید بگم دوسم ندارم این دوست و ازدست بدم. 

پیشی اولاش برام 1استادبود اما حالا ..... 

باید بگم رابطه من وپیشی بسیار عجیبه 

سره فرصت میگم. 

کلاسام داره برگزارمیشه 

کلی کار داریم 

این ترمموتابحال دوس داشتم  

چون استاداش حسابی معمارن. 

اصلا من معماری و دس دارم خیلی خیلی خیلی. 

بایدبگم معمارارم دوس دارم. 

همینته که پیشی خان 1ساله وارده زندگیم شده. 

اما1روزی میره بیرون. 

شایداون روز همین فرداباشه شایدم... 

نمیخوام

چهارشنبه۱۵مهرماه۱۳۸۸ 

 

بین کلاسا با بچه ها رفته بودیم سلف 

دیدیم گوشیم داره میزنگه؛پیشی بود 

۱نگام به گوشی بود,1نگام به دوستام 

انگار فرصت برابررسی قضیه نداشتم 

رفتم بیرون 

دکمه سبزو فشار میدم 

بفرمایید؟ 

پیشی:سلام 

من:سلام 

پیشی:خوبید 

من:متشکر 

پیشی:کجایی؟دانشگاه؟ 

من:سلف 

...:چکارمیکنی؟ 

..:اومدیم صبحانه بخوریم 

....:....................... 

..:........................ 

...:....................... 

..:.......................  

.. 

.. 

.. 

.. 

..

فکر میکردم دارم با 1غریبه میحرفم,ما اون اینجوری نبود,البته بود اما نه بشدته من 

1کم حرفیدیم 

و من جوابام همه 1کلمه ای 

خلاصه خداحافظی کردیم 

بنده بشدت از دست خودم عصبانی بودم 

داغون بودم 

نمیفهمیدم چمه؟چی میخوام؟پیشی باید باشه یا نه؟باید جواب میدادم یا نه؟ 

حس و حال بدی بود 

عصرش باز اس داد 

اما من باز داغون جوابشودادم 

از2شنبه دیگه ازش خبری نیست,منم وظیفه خودم نمیدونم ازش خبر بگیرم. 

میدونم دلم برام پیشیم تتگه 

اما نه این پیشی,من دلتنگه پیشیه خودمم 

این پیشی غریبه بود غریبه.  

زود باش

دوشنبه۱۳ مهرماه سال۱۳۸۸ 

 

حذف شد 

شاید اصلانبایدمینوشتم اما حالا حذفش میکنم.

زودباش

دوشنبه۱۳مهرسال۱۳۸۸ 

 

ای دیمو باز میکنم  

۱نگاه میندازم به اد لیستم 

 فقط ۱نفر چراغش روشنه.  

تودلم غوغا میشه 

 باورم نمیشه که دستام دارن میلرزن  

اره دستام داره میلرزه  

من مدتیست که توفکرشم 

 دوست دارم بدونم چکار میکنه  

من..........  

منکه 1روز پراز تنفربودم 

 چی شده باز اینجوری شدم  

میدونم هیچ کاری نمیکنی  

میدونم رنجوندمت  

میدونم شاید با خودت فکرکنی ناراحت میشم 

 اما اینجوری نیست 

 من اینجا منتظرم  

میفهمی منتظر  

زود باش 

 زود باش 

 باشه  

منتظرنمیمونم 

 باشهههههههه  

اما بدون که من الان دلم میخوادسرشار از توبشم 

 بدون که دلتنگتم  

دلتنگ. 


***: پی ام میده,حرف میزنیم, اما دوس ندارم,نمیتونم بگم,نمیتونم بهش بگم تودلم چه خبره, نمیشه. 

میدونم دارم اشتباه میکنم 

میدونم میدونم  

اما.....................

 

نمیاد

پره حرفم 

پره دلتنگیم 

پره اشکم 

اما هیچکدوم بزبونم نمیاد 

پس سکوت میکنم.

ترم۵

بالخره دیروز  مهمترین کلاسم تشکیل شد 

طرح معماری ۲ 

با ۱استاد ماه که هیچ وقت تکراری نمیشه  

دیروزم مثل همیشه اومد سره کلاس و کلاسشو متفاوت با بقیه شروع کرد. 

اومده به ما میگه شما شروع کنید 

میخواست حرف بزنیم,شروع کردیم اما هیچ کدوم نتونستیم 1بحث ودرست به بحث بزاریم 

خلاصه تعدادمون کم کم زیاد شد 

همگروهیامونوشناختیم هرچنداز قبل میتونستیم حدس بزنیم 

دیروز کلی برنامه تفریحی برا کل ترم ریختیم تا کلاس خسته کننده نباشه 

استاد برنامه های کاریه ترمم گفت 

همچنین اعلام کرد که این ترم چون احتمتلا ترم اخرییکه مادرخدمتشون هستیم 

میخوان بهمون سخت بگیرن 

چون موضوع مسکنم خیلی مهمه 

گفت کل کارامون مثل اسکیس ارشدمیمونه 

گفت بایدتمرین بشه برامون 

کل طرح دادن وارایه تو حداکثر5ساعت 

وهمچنین ارایه باید عالی باشه 

خلاصه کلاس عالی بود 

دوس داشتم کلاسمونو 

بازم وقت کم اوردم 

سیستمای خوابگاهم هنوز درست نشده. 

این روزا داره بد میگذره 

تنهاتر از تنهاشدم 

خونه که نیستم 

کسیم نیست ارومم کنه 

بچه هام خوب......  

بدجوردلم تنگه پیشیه 

بدجورهوای دراکولا بسرم زده 

احتیاج دارم ارومم کنن 

اما نیستن 

حتی شاید یادشون نباشه منم هستم 

اما بازم خیالی نیست 

بازم میگم چون میگذرد غمی نیست. 

خدا بزرگه 

خداجون خودت میدونی تنها امیدم توغربتی 

باش 

برام باش 

از کنارم دور نرو

ترم جدید

قراربودچهارشنبه بیام دیاره دانشجویی 

اما بلطف همکلاسیها که گفتن ما کلاس نمیایم ما هم نیمدیم 

ماندیم برای مراسم جشن نامزدیه دخترعمه جانمان 

تعریفات بماند برای بعد 

بالاخره یکشنبه با مامانی وبابایو خان داداشی اومدیم 

اسباب کشی کردم ,خوابگاه جدیدم خوبه 

بچه هاشم خوبن 

کم کم باهاشون صمیمی میشیم 

فعلاسیسیتمای خوابگاه وصل نیست,الانم 2ساعتیه توی کافی نتم 

اما همش مشغول خوندنه وبلاگهای دوستان بودم 

الانم دیگه خیلی وقت نیست 

8بایدخوابگاه باشم 

فرداهم 8صبح تا8شب کلاس دارم. 

سعی میکنم زودبیام آپ کنم. 

دعا

 

چندوقتی نبودم 

حالا که اومدم اول میخوام ۱توصیه کنم,1خواهش 

میخوام خواهش کنم که: 

همگی برای یه پسر جوون.. یه انسان..یه هم نوع.. یه هموطن بیست و دو ساله که قرار بود دو سال دیگه باباش تو لباس فارق التحصیلی پزشکی ببینتش  و الان  تولباس آبی تخت آی سی یو آروم و بی صدا خوابیده دعا کنیم. 

دعاکنید دل خانودش شاد بشه. 

دعاکنید برای شفاش. 

بخاطرخانومی

رفتن دوستا

رفتم به خونه گنجیشگ و گربه سر بزنم 

دیدم دارن خداحافظی میکنن 

دلم گرفته,صورتم خیس خیسه 

اخه باخوندنشون ............. 

گربه وگنجیشک دارن میرن 

پیچ ومهره بیخبر رفتن 

لدا وسوان دیگه نمی نویسن  

خب ذلم از الان برا همشون تنگ شده  

خب شایداونام حق دارن 

اما ماهم بهشون وابسته شده بودیم 

الان ۱چیزحالموبدتر میکنه 

حسرت اینکه جرابعضی پستای گربه وگنجیشک وازدست داده بودم 

کاش الان یکی بود من بهش پناه ببرم و تو بغلش گریه کنم 

وای خدایا............................

نمیدونم

دلم میخواد بنویسم 

اما حس میکنم نمیشه 

این روزا خوب نیستم 

کسی ام نیست خوبم کنه 

۴شنبه قراره با ماما اینا برم ,هنوزم کارامو نکردم ,البته این رفتن خیلی استرس نداره 

چون 5شنبه باز با مامان اینا برمیگردم 

اما من حالم عجیبه 

خلاصه که اپیدن فعلا برامون کار سختیست.

عیدفطر

طعم شیرین فطر گوارای وجودتان.