ازساعت 8تو تخت درگیر بودم
که بلند بشم یا نه
اما بلند شدن اینجوری فایده نداشت
هرچند که باید زودتر بلند میشدم تا ظهرکه باید میرفتم س..... پف چشمام بخوابه
ساعت 8.35 اینا شده بود
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره
نگاه کردم دیدم خود خلشه
گوشیو برداشتم میبینم با کلی ذوق میگه
ازخونه اومدم بیرون همه جا سفیده
وای کاش تو بودی
کاش بودی با هم قدم میزدیم
بهش میگم خوشبحالت
برو بیرون جای منم قدم بزن
میگه اتفاقا الان دارم قدم میزنم
شروع میکنه بوسیدنم از پشت تل
و من به این فکر میکنم که چقد شیرینه که یادم میکنه
تلو قطع میکنیم
تو فکرم که توجهم به صدای ماشینا جلب میشه
یعنی بارون اومده؟؟؟!!!!
میرم لبه پنجره اتاقم
پنجررو که باز میکنم با 1منظره سفید روبرو میشم
با 1نیش باز میپرم رو گوشیم
سلام،اینجام داره برف میاد
مرده از خنده
بعد میگه فکر کنم همه ایران داره برف میاد
میگه الان امار نیشابورم گرفتم
اونجا 30سانت برف اومده
با کلی خنده قطعش میکنیم
میام پایین میبینم مامان اینا خوابن
بهشون میگم بیدار شید داره برف میاد
محمد میگه برو دروغگو اذیت نکن
مجبورش میکنم بره لب پنجره
و اینجوری 1روز زمستونی سفیدو با خانوادم سهیم میشم
امیدوارم روز برفی همتون مثل رنگ امروز سفیدو شیرین باشه