اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

پایئز عزیز

 

چهارشنبه،3.45 ،کتابخونه : 

 

بالاخره اولین بارون پایئزی اومد 

دیروز همین موقعها بود داشتم حسرت میخوردم 

توی کتابخونم٬حس کردم صدای رعدوبرق میاد اما محلش ندادم 

ازجام که پاشدم بوی مست کننده بارونو تازه حس کردم 

خودمم نفهمیدم با چه سرعتی اما بخودم که اومدم بیرون بودم 

اینقدرسریع زدم بیرون که یادم رفته بود خندزفری . عینکنمو بردارم 

وای فکر کن ساعت ۳بعدازظهر و خلــــــــــــــــــــوت 

خدا بارونشو با کوچه های خلوتشو ۱جا باهم بهم هدیه داد 

راه رفتمو نفس کشیدم راه رفتمو نفس کشیدم راه رفتمو نفس کشیدم 

باید اعتراف کنم که ۱فکر کذایی تو مخم بود 

اینکه اگر الان ۱پسر باهام بود 

زیر بارون چنان خاطره ای براش می ساختم که هروقت بارون بیاد یاد من بیفته 

خدارو شکــــــــــــــــــــــــــــرکسی نبود 

دقیقا لحظه ای که اومدم تو کوچه کتابخونه بارون کند شد 

وتا رسیدم دم در قطع شد دیگه 

بارون کوتاهی بود  ٬خیلیا ندیدنش 

اما من هم دیدمش 

هم زیرش قدم زدم 

هم با دستام لمسش کردم 

هم با تمام وجود بلعیدمش 

الان وقته اینکه بگــــم 

پایئـــــــز عـــــــــــزیز قدمت روی چشم 

خوش اومدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد