اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

اسکیس های روزانه ی من

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره.

پیشی جدید

بعد از مدتها 

امشب باهاش اروم شدم 

اوهوم 

انلاین بودم که انلاین شد 

منتظر پی امش نبودم 

اما اون پی ام داد 

حال جوجورو پرسید 

وقتی پیشی باشه 

مگه دل جوجواروم میگیره 

حالمو پرسید 

سراغ پایان ناممو گرفت 

سراغ تنیسمو گرفت 

سراغ زبانمو گرفت 

سراغ کلاس رویتمو گرفت 

مثل باباها چکم میکرد  

که ببینه کارامو انجام میدم یا نه 

اما خودش پیشی همیشگی نبود 

بهش میگم خوبی؟ 

میگه نه 

از همه چی خسته شدم 

احساس پیری میکنم 

میگم خل شدی؟ 

چرا این احساسارو میکنی 

میگه نمیدونم 

همش تو خونم 

جایی نمیرم 

حس هیچ کاریو ندارم 

البته منکه میدونم پیشی محال کاراشو انجام نده 

منکه میدونم چنتاپروژه سنگین دستشه 

که محال ممکنه اونارو بیخیال شه 

اما برام واقعا سواله که چرا اینجوری شده 

میگم پیشی اون هیچ کاری برات نمیکنه 

میگم پیشی داداشیات کجان؟ 

دوستات کجان که تو اینجوری شده 

میگه سعی میکنم هیچکدومشونو نبینم 

دلم میگیره 

اینمدت همش امیدوار بودم حالش خوبه 

اما حالا میبینم که خوب نیست 

بیشترازدست همراه زندگیش عصبانی میشم 

که چرا مواظبش نیست که پیشی اینجوری شده 

وقتی میگه دیگه امادم برا رفتن 

چشمام خیس میشه 

بهش میگم خل نشو  

نزن اینحرفارو دیگه 

تو هیچ وقت اینهمه ایران نمیموندی 

پاشو برو سفر 

برید گردش حالت خوب میشه 

بهش میگم به خودت استراحت بده یکم 

اما میگه حس هیچ کدوم ازاینکارا نیس 

شده شبیه خودم 

مرضی که من مدتیه بهش مبتلا شدم 

پیشیم دچارش شدهدلم میخواد ازاون حس و حالش بیارمش بیرون 

اما چجوری؟ 

گاهی یادش میره من دارم باش میچتم 

یادش که نمیره 

داره با مامان باباش با میحرفه 

مجبوره منو یادش بره  

و به اونا که اونسرکشورن برسه 

همیشه خانوادش براش از همه چیز مهمتربودن 

یادش بخیر منم حق نداشتم پشت سر مامان یا بابام 

پیش پیشی بحرفم  

چون دعوام میکرد که اینهمه ناسپاس نباش 

هرچی دلت میخواد بمن بگو 

 اما حق نداری به مامان بابات چیزی بگی 

اخر مکالمه بهش میگم نکنه 

 چون جوجو نیست پیشی اینجوری شده 

میگه بعید نیست 

جوجو جوونی تو من زنده میکرد 

شیطنتاش٬ صداش ٬لوس بازیاش٬..... 

میگه وقتی با جوجو میحرفیدم شاد میشدم 

انگار جون میگرفتم ٬انرژی میگرفتم  

اما حالا ............................... 

بهش میگم حس میکردم زندگیت  

افتاده رو غلطک و همه چیز باب میلته 

اما اشتباه کردم انگار 

شایدم ............. 

ازم خداحافظی میکنه و تنهام میزاره 

 بازم میره٬بی سرو صدا 

و حتی حرفی از .............. 

بااینکه تو دلم ۱دنیا غم زنده میشه 

اما بازم خوشحالم 

بازم خوشحالم که ۱بار دیگه باش حرفیدم 

هرچند که صداشو نشنیدم 

هرچند که ندیدمش 

چقددلم میخواد پاشم بیام اونجا و 

بهت زنگ بزنم من دارم میام بیا دنبالم

یعنی میای پیشی؟؟؟؟ 

یا حوصله دیدن منم نداری؟؟؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد