چند روزه اصلا خوب نیستم.
دلم بدجور گرفته,
چندروزه که کوچکترین حرفها و مسایل
میشن بهانه براخیس شدن چشمام.
دلم میخواد 1دوست بود که ارومم میکرد,
راستش انگار این دوست نیست.
خیلیا هستن اما اونی که باید باشه نیست.
از ادما خسته شدم,
از زندگی بینشون خسته شدم,
افکارشون اذیتم میکنه,
کوته فکریشون.
دیروز داشتم به دراکولا(خب بمن چه خودش گفت این اسم براش خوبه)
اره دیروز داشتم یکسری از این حرفا به دراکولا میزدم
عصبانی شده بود
زنگ زدبهم
شروع کرد بام حرف زدن
بهم گفت همه مشکل دارن
هیچکی حالش خوب نیست
گفت خودتو اذیت نکن
برام 1داستان تعریف کرد
قضیه به نخود سیاه برمیگشت
یعنی درباره مشکل بود اما معلوم میشدقضیه نخود سیاه از این داستان شروع شده
بعدم گفت نمونش من:
شروع کرد برام از مشکلاتش گفتن
دهنم باز مونده بود
اخرش مظلومانه گفتم من اصلا مشکل ندارم .
خندش گرفته بود.
گفت حالا دیدی مشکلات و دغدغه هات چه کوچولواند.
راست میگفت,
حرفاش درست بود,
اما من سرتق فقط همون موقع اروم شدم
وباز دیونه شدم
دیشب با 1دوست جونام بعد چندوقت حرفیدم.
میگفت خوب نیستی
اما میگفتم خوبم
گفت کوچولو باز لوس شده,میگفت لوس خانم بگو تاخالی بشی
اما من حرفم نمیومد.
صحبتامون که تموم شدچشام به حرف در اومدن.
تا سحر چشام حرف زدن وناله کردن
اما فایده نداشت.
من هنوز گرفتم,گرفته ه ه .
سلام..
آدم وقتی اینجوری می شه دعا هاش زودتر مستجاب می شه..و التماس دعا
اگه خداقبولم کرد چشم